غم ِ غم می خورم و غم شده مهماندارم
غیر غم کس نبود تا که شود غمخوارم
گرچه از زهر هلاهل جگرم می سوزد
می دهد خاطره ی کوچه فقط آزارم
خانه ی امن مرا همسر من میران کرد
محرمی نیست که گردد زمحبت یارم
هرچه می خواست به او هدیه نمودم اما
پاسخی نیست به جز سینه ی آتش بارم
روزه بودم طلبیدم چو از او جرعه ی آب
خون دل شد زجفا قوت من و افطارم
می زند زخم زبان لیک نگوید گنهم
خود نداند زچه برخاسته بر پیکارم
من همان زادهی عشقم که بطفلی محزون
شاهد مادر خود بین درو دیوارم
هرگز از از خاطره ام محو نشد کودکیم
پاره پاره جگر از میخ در و مسمارم
تیر باران شده از کینه تن و تابوتم
تحفه از همسر بی مهر و وفایم دارم
قبر ویران شده از خاک بقیع می گوید
بهر مظلومی من این سند و آثارم
سروده ی حبیب اله موحد
برچسبها: امام حسن , شعر , قربان مطلبی , مایان ,