افشاگری امام سجاد (ع) در مجلس یزید

افشاگری امام سجاد (ع) در مجلس یزید

امام سجاد (ع) از همان پایین منبر فریاد زد: واى بر تو اى سخنران! خشنودى مخلوق و یزید را به خشم خالق و خدا خریدى. سپس رو به یزید فرمود: اى یزید! به من اجازه بده تا بالاى این چوب‌ها بروم و سخنانى بگویم که در آن خشنودى خدا باشد.

به گزارش فرهنگ به نقل از خبرگزاری دانشجو؛ امام علی بن الحسین (ع) مشهور به حضرت «زین العابدین» و «سجاد» در پانزدهم جمادی‌الاول سال سی و هشتم هجری یعنی در بحبوحه جنگ صفین به دنیا آمد. مادر بزرگوار امام سجاد (ع)؛ شهربانو دختر یزدگرد سوم، آخرین پادشاه از سلسله‏ ساسانیان در ایران است که در زمان خلافت عمر یا عثمان به اسارت مسلمانان در آمده و با اختیار خویش، همسرىِ امام‏حسین (ع) را پذیرفت. این بانوى بزرگ در ایام نوزادى امام زین العابدین(ع) درگذشت.
 
امام سجاد (ع) در ماجراى کربلا
 
سال 61 هجری قمری نه تنها نقطه عطفی در تاریخ خاندان رسول‌الله است که نقطه عطفی در تاریخ جهان محسوب می‌شود. بعد از آنکه امام حسین (ع) با یزید بیعت نکردند از مدینه به مکه آمدند و سپس برای اجابت دعوت کوفیان به همراه برادران و فرزندان و بعضى از اصحاب پیامبر (ص) و یارانشان به سوی کوفه حرکت نمودند.
 
امام سجاد (ع) در این موقع 23 سال داشت، ولى در مسیر بیمار شد و بیماریش شدت یافت بطورى که قادر به حرکت نبود، ولى از کاروان پدر جدا نشد. این بیمارى شدید امام سجاد (ع) در کربلا باعث شد که نتواند به میدان برود و با دشمن بجنگد.
 
لبیک امام سجاد (ع) به ندای «هل من ناصر ینصرنی» سیدالشهدا
 
در روز عاشورا، امام حسین (ع) با شهادت یارانش از بنى هاشم روبرو شد و تنها ماند و به هر سو نگاه کرد یار و یاورى براى خود ندید، صدا زد: «هل من ناصر ینصرنی» و بانوان حرم که این سخن جانسوز را شنیدند با صداى بلند گریستند، در این هنگام امام سجاد (ع) که سخت بیمار و بسترى بود، با زحمت برخاست و از خیمه بیرون آمد، و شمشیرش را با سختى به دست گرفت تا به سوى میدان برود.
 
عمه‏اش زینب (س) فریاد زد: به خیمه باز گرد. امام سجاد (ع) فرمود: اى عمه مرا رها کن تا در رکاب پسر رسول خدا با دشمن بجنگم. امام حسین (ع) متوجه شد و فریاد زد: اى ام کلثوم او را نگه دار تا زمین از نسل آل محمد (ص) خالى نگردد. سپس با سرعت به سوى امام سجاد (ع) آمد و او را به خیمه‏اش برد و به او فرمود: پسرم مى‌خواهى چه کنى؟
 
امام سجاد (ع) فرمود: پدر جان! نداى تو رگ‌هاى قلبم را برید، خواستم به میدان بروم و جانم را فدایت کنم. امام حسین (ع) فرمود: پسرم تو بیمار هستى و جهاد بر تو واجب نیست، تو حجت و امام شیعیان من هستى. سپس امام حسین (ع) با حضرت سجاد (ع) وداع کرد.
 
امام سجاد (ع) در اسارت
 
بیمارى امام سجاد (ع) گرچه بسیار رنج‌آور بود، ولى گویى مصلحت بود تا امام سجاد (ع) در کربلا به شهادت نرسد و پیام خون شهیدان کربلا را به همه جا برساند تا نهضت امام حسین (ع) ادامه یابد. پس از واقعه تلخ عاشورا و شهادت سیدالشهدا (ع) و یاران با وفایش دشمن با بی‌رحمى تمام، بازماندگان و اسراى کربلا را با غل و زنجیر وارد کوفه مقر حکومت عبیدالله بن زیاد کردند.
 
پاسخ امام سجاد (ع) به کنایه‌های عبیدالله بن زیاد
 
سپاهیان عمرسعد، امام سجاد (ع) را سوار بر شتری بی جهاز کردند و غل و زنجیرهایی به دست و پا و گردن حضرت بستند که بر اثر فشار این غل و زنجیرها از رگ‌هاى گردن حضرت خون جارى بود. اسرا با این وضعیت به کوفه وارد شدند و جمعیت بسیارى براى تماشاى آنها آمدند که امام سجاد (ع) در این هنگام، فرصت را غنیمت شمرد و خطبه‏اى افشاگرانه بیان نموده و به رسوایى دشمن و بیان جنایات آنان پرداختند.
 
پس از آنکه امام سجاد (ع) و همراهان ایشان را به صورت اسیر به مجلس عبیدالله، حاکم کوفه وارد کردند، ابن زیاد با غرور بر مسند حکومت تکیه زده بود و هنگامى که امام سجاد (ع) را دید گستاخانه گفت: تو کیستى؟ امام سجاد (ع) فرمود: من على بن حسین هستم.
 
ابن زیاد گفت: مگر خدا على پسر حسین را نکشت؟ امام سجاد (ع) فرمود: من برادرى به نام على اکبر داشتم که او را مردم کشتند. ابن زیاد گفت: بلکه خدا او را کشت. امام سجاد (ع) فرمود: خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى‌کند. ابن زیاد از جواب‌هاى قاطع امام سجاد (ع) خشمگین شد و گفت: تو هنوز جرأت پاسخ‌گویى مرا دارى؟ این را ببرید و گردن بزنید.
 
در این هنگام زینب برخاست و خود را سپر امام سجاد (ع) قرار داد و خطاب به ابن زیاد فریاد زد: آن همه از خون ما ریختى براى تو بس است. ابن زیاد در این هنگام از کشتن امام سجاد (ع) صرف‌نظر کرد و گفت: رهایش کنید و دستور داد امام سجاد (ع) و همراهانش را در خانه‏اى کنار مسجد کوفه زندانى نمودند و بعد از مدتى امام سجاد (ع) و همراهانش را به طرف شام محل حکومت یزید بردند.
 
پاسخ امام سجاد (ع) به پیرمرد شامی که خدا را بخاطر کشته شدن اهل بیت (ع) شکر کرد
 
در شام نیز یزید به مردم دستور داد جشن پیروزى بگیرند. هنگام ورود خاندان نبوت به شام، پیرمردى از مردم شام به آنها نزدیک شد و گفت: خدا را شکر که شما را کشت و نابود کرد و امیرمؤمنان یزید را بر شما مسلط نمود. امام سجاد (ع) فرمود: اى پیرمرد! آیا قرآن خوانده‏اى؟ گفت بله. امام سجاد (ع) فرمود: آیا معنى این آیه را فهمیده‏اى که مى‌فرماید: «قل لا اسئلکم علیه اجراً الا المودة فى القربى»؟
 
گفت: بله خوانده‏ام. امام سجاد (ع) فرمود: منظور از خویشان پیامبر (ص) در آیه ما هستیم و اى پیرمرد آیا این آیه را خوانده‏اى که می‌فرماید: «وآت ذالقربى حقه»؟ گفت: بله خوانده‏ام. امام سجاد (ع) فرمود: خویشان در این آیه ما هستیم. اى پیرمرد آیا این آیه را خوانده‏اى: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا»؟ گفت: بله خوانده‏ام. امام سجاد (ع) فرمود: این آیه در شأن ما نازل شده است.
 
سپس پیرمرد در سکوت فرو رفت و از حرف‌هاى خود پشیمان شد و گفت: تو را به خدا شما همانید که گفتید؟ امام سجاد (ع) فرمود: بله، سوگند به خدا ما همان خاندانیم به حق پیامبر (ص)، ما همان خویشاوندان هستیم. سپس پیرمرد گریه کرد و از شدت ناراحتى عمامه خود را از سر گرفت بر زمین زد و دست‌هایش را به آسمان بلند کرد و دشمنان اهل بیت را نفرین کرد و همان جا توبه کرد. خبر که به یزید رسید دستور داد پیرمرد را کشتند و به شهادت رساندند.
 
یکى از جریاناتى که در شام براى امام سجاد (ع) رخ داد، خطبه حضرت در شام بود که توانست یزیدیان را رسوا کند و موجب دگرگونى عجیبى در بین مردم شام شود. مسجد اموى شام پر از جمعیت بود و امام سجاد (ع) را به آن مسجد آورده بودند تا عظمت یزید را بنگرد.
 
افشاگری امام سجاد (ع) در مجلس یزید
 
یزید حضور داشت و به خطیب مزدور خود گفت: بر بالاى منبر برو و آنچه خواستى نسبت به على (ع) و حسین (ع) بدگویى کن. خطیب بالاى منبر رفت و آنچه توان داشت در حضور مردم و امام سجاد (ع)، از امام على (ع) و امام حسین (ع) بدگویى و معاویه و یزید را ستایش کرد.
 
امام سجاد (ع) از همان پایین منبر فریاد زد: واى بر تو اى سخنران! خشنودى مخلوق و یزید را به خشم خالق و خدا خریدى. سپس رو به یزید فرمود: اى یزید! به من اجازه بده تا بالاى این چوب‌ها بروم و سخنانى بگویم که در آن خشنودى خدا باشد. یزید این تقاضا را رد کرد، ولى حاضران گفتند اجازه بده او بالاى منبر برود.
 
بالاخره یزید پذیرفت و امام (ع) بالاى منبر رفته و بعد از حمد و ثناى خداوند، خود و اهل بیت را معرفى کردند و حسب و نسب پیامبر (ع) و امام على (ع)، امام حسین (ع) و امام حسن (ع) و خودشان را از صدر اسلام تا حال بیان نمودند و خطبه مفصلى ایراد فرمودند. امام سجاد (ع) همچنان گفت و گفت و مردم زار زار گریستند و صداى گریه و ناله بلند شد. یزید ترسید که آشوب به پا شود و دستور داد اذان بگویند.
 
رسوایی یزید با افشاگری امام سجاد (ع) در زمان اذان
 
مؤذن که گفت: الله اکبر، الله اکبر؛ امام سجاد (ع) فرمود: هیچ چیز بزرگتر از خدا نیست. مؤذن گفت: اشهد ان لا اله الا الله، امام سجاد (ع)فرمود: مو و پوست و گوشت و خونم به یکتایى خدا گواهى می‌دهد. مؤذن که گفت: اشهد ان محمداً رسول الله، امام سجاد (ع) به مؤذن فرمود: تو را به حق محمد (ص) ساکت باش.
 
سپس به یزید گفت: اى یزید! محمد (ص) جد تو است یا جد من؟ اگر می‌گویى جد تو است دروغ می‌گویى و کفر می‌ورزى و اگر اعتقاد دارى که محمد (ص) جد من است پس چرا خاندان او را کشتى و اهل‌بیت او را اسیر کردى؟ سپس جامه خود را پاره کرد و گریه کرد و خطاب به مردم فرمود: آیا در میان شما کسى هست که جد و پدرش رسول خدا (ص) باشد؟ که صداى گریه و شیون از مجلس برخاست.
 
سپس فرمود: به خدا سوگند در جهان جز من کسى نیست که جدش رسول خدا باشد، پس چرا یزید پدر مرا کشت و ما را مانند رومیان اسیر کرد؟ اى یزید! این کارها را مى‌کنى و باز می‌گویى محمد (ص)، رسول خداست و رو به قبله مى‌ایستى؟ واى بر تو که در روز قیامت جدم و پدرم را ملاقات می‌کنى.
 
یزید فریاد زد: اى مؤذن! اقامه بگو. در این هنگام هیاهو و صداى اعتراض از مجلس برخاست و بعضى با یزید نماز خواندند و بعضى دیگر نماز نخواندند و پراکنده شدند و وضع شام بعد از آن دگرگون گردید. یزید دستور داد سرهاى شهدا را جمع کنند و محترمانه به قصر بیاورند. او پس از آن اظهار پشیمانى مى‌کرد و همه گناهان را به عبیدالله نسبت مى‌داد و او را لعنت مى‌کرد.
 
اولین مجلس عزای امام حسین (ع) در شام و با موافقت یزید برگزار شد
 
در آن مجلس، امام سجاد (ع) و حضرت زینب (س) از یزید خواستند براى مصایب سیدالشهدا (ع) عزادارى کنند و یزید موافقت کرد. امام سجاد (ع) هفت روز در شام مجالس عزادارى برقرار نمودند و زنان و مردان زیادى شرکت می‌کردند و یاد حسین (ع) و شهداى کربلا را به همه مردم رساندند و آنقدر احساسات مردم تحریک شد که نزدیک بود به کاخ یزید هجوم ببرند و او را بکشند. مروان که در شام بود به یزید گفت: صلاح نیست آنها در شام بمانند و هرچه زودتر آنها را به مدینه باز گردان. در نتیجه، یزید اهل بیت را به مدینه روانه کرد.
 
شرایط، مقتضیات و رسالت‌ها در عصر امام سجاد (ع)
 
اقتدار حکومت‌های جبار و ظالم عصر، نظارت شدید و سختگیری‌های بسیار بر مخالفان سیاسی بویژه شیعیان، سرکوبی قیام‌ها با کشتارهای بی‌رحمانه، جهالت سیاسی و مذهبی مردم، شیوع بی دینی و مفاسد اخلاقی و قلت یاران و مجاهدان واقعی، از جمله موانعی بودند که نگذاشتند امام سجاد (ع) به صورت مسلحانه قیام کنند.
 
مردم مسلمان عصر امام سجاد (ع) به علت تبلیغات و فعالیت‌های سیاسی و فرهنگی حکومت‌های نامشروع نسبت به حقایق سیاسی و مذهبی در نهایت جهالت و بی دینی به سر می‌بردند و بدعت‌ها و عقاید گمراه کننده و باطل به عنوان احکام و عقاید مذهبی، مورد اعتقاد و عمل مسلمانان قرار گرفته بود.
 
در چنین شرایطی، بزرگترین و مهمترین مسئولیت امام سجاد (ع)، احیای مجدد اسلام ناب محمدی (ص)، تبیین جایگاه امامت و رهبری اهل بیت (ع)، مبارزه با جهالت سیاسی و مذهبی مردم و تربیت مجاهدان واقعی بود. 
 
امام (ع) ‌باید در برابر حقایق سیاسی اسلام روشنگری می‌کردند، بویژه که درباره امامت و رهبری و افشاگری علیه حکومت‌های غاصب و ظالم و ترویج فرهنگ جهاد و شهادت لازم بود که شیعیان و مسلمانان را برای مبارزه و جهاد علیه ظلم، بدعت و گمراهی آماده می‌ساختند. آن حضرت موفق شدند که در سخت‌ترین شرایط و با استفاده از ظریف‌ترین شیوه‌های تبلیغاتی و مبارزاتی، در اهداف خویش موفق و پیروز شوند.
 
روش بدیعی که امام سجاد (ع) برای مبارزه خود در پیش گرفتند
 
امام سجاد (ع) در این زمانه اختناق روش مبارزه بدیعی را در پیش گرفتند و با «دعا» به مبارزه با سلاطین ظلم و جور پرداختند. مجموعه دعاهای ایشان که شامل 75 دعا و نیایش بود با نام صحیفه کامله سجادیه جمع‌آوری شد. این کتاب که به «انجیل اهل بیت»، «زبور آل محمد» و «اخت القرآن» اگرچه در موضوع دعا و نیایش است، ولی شامل بسیاری از حقایق علوم و معارف اسلامی و عرفانی، قوانین و احکام شرعی، مسائل حساس سیاسی و اجتماعی و تربیتی و اخلاقی است که در شکل و قالب دعا امام بدان‌ها اشاره کرده ‌است.
 
نقش امام سجاد (ع) در تربیت موالی
 
«موالی» یعنی عده ای از ایرانیان که به عراق آمده و در آنجا با تشیع آشنا شدند. از جمله موضوعات شایع در قرن اول و دوم هجری تربیت موالی بود. این افراد عمدتاً به علت داشتن استعداد مناسب و آمادگی کسب علم و نیز به دلیل احساس ضعفی که در برابر اعراب داشتند و درصدد رفع آن بودند، به خوبی در زمینه حدیث کار کردند و در نتیجه توانستند در مدت زمانی کوتاه از فقها و محدثین مراکز عمده اسلامی شوند.
 
این افراد در خانواده‌های مختلف عرب، تربیت شده بودند و طبعاً انگیزه‌های سیاسی و مذهبی جاری و مرسوم در آن قبایل و عشیره‌ها، به آنان نیز سرایت کرده بود. به ویژه کوفه، بیشتر گرایش شیعی داشت و موالی آن نیز چنین بودند. از این رو، اهل بیت (ع) نیز از این ویژگی برای تربیت موالی استفاده کردند.
 
در این میان، سیاست علی بن الحسین (ع) بسیار شایان توجه است. امام می‌کوشید در مدینه، با تربیت طبقه موالی، راه را برای آینده باز کند و اسلام صحیح و سلیم را به آنان انتقال دهد. پس با شخصیتی که امام (ع) داشت به شایستگی می‌توانست در روحیه موالی اثر بگذارد و احساسات شیعی را به آنان انتقال دهد.
 
راز خریداری غلامان توسط امام سجاد (ع) و آزاد کردن آنها
 
استاد «سید جعفر مرتضی» در تشریح سیاست‌های امام سجاد (ع) و به منظور بخشیدن حیاتی نوین به مکتب جعفری، اشاره به این نکته دارد که آن حضرت غلامان را می‌خرید و آنان را آزاد می‌کرد، به طوری که به نوشته «سید الاهل»: غلامان این مسئله را دریافته، شور و شوق فراوانی داشتند که مشمول اقدام امام شوند. امام نیز در هر سال و ماه و روز و به مناسبت هر حادثه، آنان را آزاد می‌ساخت. به طوری که در مدینه قریب به یک لشگر از موالی آزاد شده و کنیزکان رهایی یافته، به سر می‌بردند که تمامی آنها از موالی امام سجاد (ع) بودند و شمار آنها به 50 هزار تن یا بیشتر می‌رسید.
 
مؤلف «اعیان شیعه» نیز می‌نویسد: او سودانیان را می‌خرید، حال آنکه هیچ نیازی به آنان نداشت. استاد «سید جعفر مرتضی» پس از ذکر این مطالب، نتایج متعددی از این مساله می‌گیرد و می‌نویسد: نتیجه چنین سیاستی، این بود که موالی اهل بیت (ع) نمونه‌های انسانیت و اسلامیت به شمار می‌رفتند و آمادگی کامل داشتند تا در شرایط گوناگون در کنار آنها قرار بگیرند. شواهدی نیز وجود دارد که نشان می‌دهد موالی در مواقعی که علویین مورد ظلم قرار می‌گرفتند و یا بعضی از حکام به آنها ستم می‌کردند، به یاری آنها می‌شتافتند.
 
چرا ولید بن عبدالملک تصمیم به قتل حضرت زین‌العابدین گرفت؟
 
ولید بن‌ عبدالملک‌ پس‌ از پدرش عبدالملک بن مروان زمام‌ امور مملکت‌ را در دست‌ گرفت‌. ولید بیشترین‌ کینه‌ را نسبت‌ به‌ امام‌ زین‌ العابدین (‌ع)‌ داشت‌ چرا که‌ می‌دید با وجود آن‌ حضرت‌، حکومت‌ و سلطه‌اش‌ کامل‌ نخواهد شد. از سوی دیگر، امام‌ سجاد (ع)‌ از پشتوانه‌ مردمی‌ بزرگی‌ برخوردار بود تا جایی‌ که‌ مردم‌ با اعجاب‌ و بزرگداشت‌ از علم‌ و فقه‌ و عبادت‌ آن‌ حضرت‌ سخن‌ می‌گفتند و آنچنان‌در دل‌های‌ مردم‌ جای‌ گرفته‌ بود که‌ فقط‌ کسی‌ را سعادتمند می‌دانستند که‌توفیق‌ دیدارش‌ را می‌یافت‌ و شرافت‌ روبرو شدن‌ با او و شنیدن‌ کلامش‌ نصیب ‌او می‌شد.
 
همه‌ این‌ مسائل‌ که‌ موجب‌ مطرح‌ شدن‌ امام‌ سجاد در جامعه‌ می‌شد، بر امویان‌ گران‌ آمده‌ و خواب‌ راحت‌ را از چشمانشان‌ می‌گرفت‌. به‌ ویژه‌ ولید بن‌ عبدالملک‌ که‌ رؤیای‌ شیرین‌ حکومت‌ بر مسلمین‌ و جانشینی‌ رسول‌خدا (ص)‌ را در سر می‌پروراند و از کینه‌‌توزترین‌ دشمنان‌ امام‌ زین‌‌العابدین‌ (ع)‌ به‌حساب‌ می‌آمد.
 
به‌ همین‌ سبب‌ چون‌ حکومت‌ به‌ وی‌ رسید تصمیم‌ به‌ ترور امام‌ سجاد (ع) ‌گرفت‌. او سمی‌ کُشنده‌ برای‌ حاکم‌ مدینه‌ فرستاد تا آن‌ را به‌ امام‌ سجاد (ع) ‌بخوراند، حاکم‌ مدینه‌ نیز این‌ جنایت‌ هولناک‌ را به‌ انجام‌ رسانید و روح‌ بزرگ‌ امام‌ زین‌ العابدین (‌ع)‌ پس‌ از اینکه‌ آفاق‌ را با نور علم‌ و عبادت‌ و جهاد و خالی‌ بودن‌ از هوای‌ نفس‌ روشن‌ کرده‌ بود به‌ سوی‌ خالق‌ خویش‌ پروازکرد. 
 


برچسب‌ها: امام حسين(ع)، يزيد، زينب(س)، ورود اهل بيت(ع) به دربار يزيد، مجلس يزيد، بازگشت اسرا به مدينه ,

تاريخ : پنج شنبه 30 آبان 1392 | 8:59 | نویسنده : قربان مطلبی مایانی |
.: Weblog Themes By BlackSkin :.